در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و کلمه بی زبان که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش چگونه می تواند بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و با او عدم
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرف های شگفت زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ی ماورایی هر کس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
که در ویرانه ی بی انتهای غیب مخفی شده بود
که همچون زبانه های بی قرار آتشند
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
و کلماتی که پاره های بودن آدمی اند
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند یافته می شود
.....
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بی قرارش می کرد
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
هر کس گمشده ای دارد
و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دو تا است و خدا یکی بود
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
هر کسی را نه بدانگونه که هست احساس می کنند
بدان گونه که احساسش می کنند هست
انسان یک لفظ است
که بر زبان آشنا می گذرد
و بودن خویش را از زبان دوست می شنود
هر کسی کلمه ای است که از عقیم ماندن می هراسد و در خفقان جنین خون می خورد
و کلمه مسیح بود
.........
و خدا گنجی مجهول بود
حرف های بیتاب و طاقت فرسا
و کلمه بی زبان که بخواندش و بی اندیشه ای که بداندش چگونه می تواند بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه می توان بودن؟
و خدا بود و با او عدم
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرف های شگفت زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ی ماورایی هر کس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
که در ویرانه ی بی انتهای غیب مخفی شده بود
که همچون زبانه های بی قرار آتشند
و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
و کلماتی که پاره های بودن آدمی اند
اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند یافته می شود
.....
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
که در بیکرانگی دلش موج می زد و بی قرارش می کرد
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
هر کس گمشده ای دارد
و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دو تا است و خدا یکی بود
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
هر کسی را نه بدانگونه که هست احساس می کنند
بدان گونه که احساسش می کنند هست
انسان یک لفظ است
که بر زبان آشنا می گذرد
و بودن خویش را از زبان دوست می شنود
هر کسی کلمه ای است که از عقیم ماندن می هراسد و در خفقان جنین خون می خورد
و کلمه مسیح بود
.........
و خدا گنجی مجهول بود
حرف های بیتاب و طاقت فرسا
متن طولان و بی نظیریه از کتاب هبوط در کویر دلم می خواد همشو بنویسم
No comments:
Post a Comment