Thursday, October 4, 2007

بنویس شادمانه دلتنگت بودم

چه ابهامي است
آنجا که نمي دانم از براي کدامين دلشکستگي اشک مي ريزم
اماتو همه را به حساب دلتنگي ام براي خود بنويس
بنويس که شادمانه دلتنگت بودم
بنويس که مشتاقانه در پي اشتياقت بودم
بنويس که باورانه در پي باورت بودم
بنويس که صادقانه در پي نامت بودم
بنويس که شرمسارانه در تاخير بودم
بنويس که بي شرمانه در تعجيل بودم
بنويس که ساده انگارانه در تصويرت بودم
بنویس مختارانه در تقدیرت بودم
بنويس بي صبرانه در تعقيبت بودم
بنويس
بنويس دلتنگت بودم
اما ننويس من فقط حرف بودم
ننويس من فقط اشک بودم
بنویس
بنويس من دلتنگت بودم
شادمانه دلتنگ بودم

5 comments:

Anonymous said...

ديگر چه جاي نوشتن در مجالي كه نيست

Arash said...

تبریک میگم.
دو پست آخر درجه یکند.

Anonymous said...

سلام
نوشته های قشنگی داری
ولی من منظورتونو از کامنتی که برام گذاشتید متوج نشدم! یعنی چی از خودم گفتم ؟ اگه منظورتون اینه که اون شعرهایی که می نوبسم باید بگم همشون کارای خودم هستن ... به هر حال خوشحال میشم بازم سر بزنین بهمون ....

Anonymous said...

بنوییس میخندم بر هر استادی که نتواند بر خود خنده زند!

سر آغاز حکمت شادان

Anonymous said...

چاقویش را نشانم داد ..
گفت همه را میکشم ..
همه را .
بنویس دیگر نمینویسم .
.........................